رمان رُز سبز

این داستان کپی برداری از جایی دیگر نیست.

شکست (۲۶)

  • ۱۹:۲۳

در طبقه اول عمارت جلوی آیینه قدی ایستاده بودم و مت (البته در هیبت یک گرگ!) دست راستم ایستاده بود. این قیافه ای بود که میخواستم با آن او را تحت تاثیر قرار دهم؟ دستی داخل موهایم کشیدم و ناامیدانه نگاهی به تی  شرت هایی که کف زمین افتاده بود کردم. آخرین باری که سعی کرده بودم یک دختر را تحت تاثیر قرار دهم بر میگشت به چند سال قبل و جسیکا. حالا بهتر میدانم که عملا علاقه بین من و یک انسان مونث بهتر است وجود نداشته باشد. با توجه به چیزی که هستم من احتیاج به یک گرگینه دارم (که آنهم این دور و بر ها خیلی کمیاب شده است!) و یک انسان فقط میتواند معده گرگی ام را به قار و قور بیندازد. هرچند حالا بیشتر به باطل شدن این طلسم لعنتی امیدوار شده ام. شاید بخواهم روی گزینه های انسانی هم فکر کنم. اما در حال حاضر من تنها یک هدف داشتم. آن هم تحت تاثیر قرار دادن دختری که بود که میتوانست همه چیز را درست کند.

  • ۶۰۷

مدرسه (۲۵)

  • ۱۶:۰۷

سلام... عذرخواهی من رو بابت این تاخیر بپذیرید. بخاطر کنکور مجبور بودم روی درس تمرکز کنم. میدونم حتما تا الان یادتون رفته که داستان از چه قرار بود و حتما هم از من بدتون میاد. برای رفع کدورت های احتمالی خلاصه ای از داستان که لازم هست رو براتون میگم:

 

در بخش اول داستان رو از زبان رزی شنیدیم. رزی به تازگی متوجه شده که الکس در واقع مشاور مدرسه نیست و خاله اونه! همینطور متوجه شده که قدرت هایی جادویی داره و تصمیم گرفته که به الکس اجازه بده تا بهش کمک کنه. اما هنوز به مایکل فکر میکرد. تا اینکه الکس بهش میگه که مایکل کسی بوده که مادرش آلیس رو به قتل رسونده. رزی اول باور نمیکنه اما وقتی اینو به مایکل میگه و میبینه که مایکل از خودش دفاع نمیکنه متوجه میشه که این حقیقت داره. از مایکل دل میکنه و میخواد که ازش انتقام بگیره. 

در بخش دوم داستان رو از زبان مایکل میشنویم و احساسات و تصمیم های مایکل که گاهی برامون مبهم بود رو میفهمیم. او رزی و پدر و مادرش رو از ته دریاچه بیرون میاره و در کمال تعجب میبینه که بعد از گذشت زمان زیاد رزی هنوز زنده س. کریستوف که دوست مایکل و پدر آلیس ه و یه کمی هم خرفت شده رزی رو با آلیس اشتباه میگیره اما همین باعث میشه مایکل متوجه بشه که رزی دختر آلیسه و جادویی که در رگ های آلیس جریان داشت حالا در رزی جریان داره. پس رزی شاید بتونه مشکلاتشون رو حل کنه. او رزی رو به دست جسیکا، عمه رزی می سپره هر چند طبع گرگی ش خیلی دلش میخواد دلی از عزا در بیاره. و حالا ادامه داستان ...

  • ۴۴۱
-اگه دنیایی که تو توش زندگی می کنی شبیه چیزی نباشه که تا حالا تصور می کردی چی ؟ اگه خون آشام ها و گرگینه ها واقعا وجود داشته باشن چی؟
-منظورت چیه؟ چرا اینا رو داری بهم میگی ؟
-رزی دنیای واقعی سیاه تر و تاریک تر از چیزیه که تصورشو میکنی. من نمی دونم چه کسی پدر و مادرت رو به قتل رسونده. اما می دونم تو قدرت اینو داری که اون شخص رو پیدا کنی و ازش انتقام بگیری. تو چیزی نیستی که فکرشو میکنی.
-ینی مثلا منم یه موجود شبم؟ با حالت تمسخر پرسیدم.
-نه. تو یه انسانی. اما قدرتمند تر از هر موجود شب هستی. فقط باید خودت رو باور کنی و بشناسی.
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan