- پنجشنبه ۲۴ تیر ۹۵
- ۱۹:۲۹
سکوتی طولانی بینمان برقرار شد. جسیکا منتظر بود من واکنشی نشان بدهم ولی من مطمئن نبودم باید چه واکنشی داشته باشم. فهمیدن اینکه در تمام این مدت کسی که فکر میکردی مادرت است، در واقع مادرت نیست، آنهم بعد از مرگش یک مقدار پیچیده بود. احساسات مختلفی به طور ناگهانی هجوم آوردند. خشم، غم، گیجی و سردرگمی. نهایتا خشم به همه ی آنها غلبه کرد. سعی کردم به ولوم صدایم مسلط باشم. در حالیکه به سختی لرزش صدایم را میشد تشخیص داد گفتم: همه چیز رو برایم تعریف کن. اما بهم دروغ نگو. جسیکا هم بدون تلف کردن وقت همه چیز را تعریف کرد: رزی من نمی تونم حست رو درک کنم اما می دونم خیلی برات شنیدن اینها سخته. من واقعا متاسفم که تو باید در آخر اینها رو از زبون من بشنوی. کوین و آلیس از دوران دبیرستان عاشق هم بودن. عشقشون باعث حسادت خیلی ها بود. اما اونها نهایتا ازدواج کردن و خیلی زود بچه دار شدن. یک پسر به اسم رابین. برادرت. آلیس دیوانه وار رابین رو دوست داشت بطوریکه گاهی کوین هم حسودی ش میشد! وقتی رابین دو ساله بود یک روز نزدیک غروب آفتاب از در خونه بیرون میره و کنار پیاده رو شروع به بازی میکنه. آلیس هم از پنجره مواظبش بود. تا اینکه ناگهان یک ماشین که سرعت خیلی زیادی داشت از کنترل خارج میشه و وارد پیاده رو میشه و رابین رو زیر میگیره. یه عده دختر نوجوان پشت فرمون بودن. آلیس حتی مهلت پیدا نمی کنه که از جاش تکون بخوره. در یک چشم به هم زدن رابین جونشو از دست میده. دختر ها هم فرار میکنن. این جریان همونیه که توی روزنامه نوشته شده. بعد از اون آلیس دیگه هرگز مثل قبلش نشد. کوین خیلی تلاش کرد تا اونو دوباره خوشحال کنه ولی اون کاملا افسرده شده بود. مدام خودش رو سرزنش میکرد که چرا با رابین بیرون نرفته. تا اینکه آلیس تو رو حامله شد. اون موقع بود که یک مقدار از افسردگی ش کم شد و به نظر میرسید که دوباره زندگی شون روی روال افتاده. اما از بخت بد آلیس موقع زایمان از دنیا رفت. کوین هم این همه فشار روحی رو نمی تونست تحمل کنه. خیلی به ما اصرار کرد که از جزیره بریم اما خب ما همه ی زندگی مون اینجا بود. بنابراین اون یه روز بدون خداحافظی تو رو برداشت و به تمپ رفت و چند وقت بعد هم خبردار شدیم که با شارلوت ازدواج کرده. آلیس کسی بود که تو رو بدنیا آورد رزی. اما شارلوت کسیه که برات مادری کرده.
- ۴۷۴